سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که بر ملک دست یافت تنها خود را دید و از دیگران رو بتافت . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----8710---
بازدید امروز: ----0-----
بازدید دیروز: ----1-----
زندگی رنگ دیگر می شود

 

نویسنده: نقاش
سه شنبه 88/8/26 ساعت 10:23 صبح

دخترک توی سالن فرودگاه منتظر پرواز بود روی صندلی کنار پیرمردی که روزنامه ای به دست گرفته بود و مشغول خوندن بود نشست و شروع کرد به خوردن بیسکوییتی که تازه خریده بود. یکی برداشت و به دهن گذاشت . پیرمرد هم یه بیسکوییت برداشت دخترک چپ چپ بهش نگاه کرد دومی را برداشت پیرمرد هم یکی دیگه برداشت . دخترک عصبانی بود آخه اون بیسکوییت را برای خودش خریده بود تازه به پیرمرد هم اصلاً تعارف نکرده بود.اون مرد حتماً‌ خیلی پر رو بود. دلش می خواست بهش بگه آقا این بیسکوییت منه !

 به دونه آخر بیسکوییت رسید پیرمرد اون دونه آخر را برداشت نصف کرد نصفه اش را خودش خورد نصفه دیگه اش را توی پاکت برای دخترک گذاشت دخترک دیگه اینو نمی تونست تحمل کنه، بلندگو پرواز اونو صدا می کرد دیگه باید می رفت حوصله دعوا کردن نداشت ولی خیلی خیلی عصبانی بود . روی صندلی هواپیما نشست کیفش را باز کرد تا کتابچه اش را در بیاره .هواپیما از زمین بلند شد. واااااای بیسکوییت دخترک توی کیفش بود و دیگه راهی برای برگشت و عذر خواهی نبود .

 

ما همیشه برای گفتن هر حرفی وقت داریم ولی حرف زده شده این فرصت طلایی را از تو می گیره. پس دقت کن چه حرفی و کجا میزنی تا هیچوقت پشیمون نشی!!!!!!!

 

 

 


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • من همیشه وقت دارم ؟
    درخت سیب و پسرک
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • فهرست موضوعی یادداشت ها

  • مطالب بایگانی شده

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  •